گل دل مامان و بابا گل دل مامان و بابا ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هدیه خدا

سفرپرباران تهران

سلام بابا..چهارشنبه رفتیم تهران. پنجشنبه باید فصل پنجم کتاب مدیریت عمومی رو پاورپوینت ارائه میدادم.خیلی خوب بود و استادم تشویق کرد..اینا به کنار...موقع رفتن به تهران و موقع رفتن من به کرج چنان بارونی گرفت که نگو! انقدی که چراغ زرد چک موتور روشن شد.شصت تا سرعت بیشتر نمیتونستم برم..خلاصه...خونه مامان بزرگ هم کلی شیرین کاری کردی...انقد که یادم نیست بگم!...پریروزم شب رفتیم پارک خاتمی نزدیک خونه مون...یه گربه بود هرجامیرفتیم چسبیده بود بهمون...دستمون پشمک بود البته.شاید به این خاطر بوده....با کف کفشم کله شو نوازش کردم.. راستی به ساندویچ میگی سانجیبی! بوس. ادارم. ساعت 8:30 صبح ...
30 فروردين 1395

چهلم..

سلام بابا. دیروز جمعه چهلم آقا سرخاکش و مسجدیعقوبی برگزارشد..تومسجد خیلی مامانو اینورو اونور کشونده بودی..اومدیم خونه جفتتون خسته بودین! .. دیروزم پاورپوینت درس دانشگاهو تموم کردم. پنجشنبه این هفته باید بریم تهران. دانشگاه باید فصل پنحم کتاب مهارتهای عمومی رو ارائه بدم. ....خبر تازه ای نیست جز جنب و جوشای فراوون شما!! بوس
21 فروردين 1395

نیروگاه و کباب!

سلام بابا. دیشب رفتیم نیروگاه صنعت یاران برای دیدن بووصداش! آخه یه هفتست نزدیک خونمون نیروگاه استارت کردند و صداش بلنده. روسا میگن برای امتحان اشکالاتش بایدباحداکثر ظرفیت کارکنه. ..خلاصه..دیشب توبیابون بغل نیروگاه زیر دوربین نیروگاه بودیم...گفتیم اگه طوری بشه فردامارو میگیرن! خلاصه...رفتنی هم سه سیخ کباب حاجی قهوه چی خوردیم 19500. گرون و خوشمزه. رستورانش رومبل نشستی و دراز کشیدی تاغذا آماده شد...قبلشم خونه ننه رفتیم و بردمت پارک لاله عباسی. اونجا با یه نی نی بازی کردی و رفتنی بوسش کردیو بای بای کردی.... بوس بابا.
16 فروردين 1395

عسل بزن برای ما!

سلام بابا. مامانی یه صداازت ضبط کرده که شعر ای زنبور طلاییو خوندی....آخرشم میگی عسل بزن برای ما ! خیلی بانمکه... پریروز که رفتیم سرزمین دیدیم بععععععله نیروگاه سرکوچه رو افتتاح کردند و چه صدایی هم میده! زنگ همسایه ها زدم و باهاشون دراین مورد صحبت کردم. قرار شد صبحش دهیاری بریمو بارییس نیروگاه صحبت کنیم...صبح رییسشو دیدمو گفت تا یکماه باید باحداکثرظرفیت کارکنه تا اشکالاتش معلوم بشه.. اینم ازاین. سخن تازه دیگه ای نیست. بوس
11 فروردين 1395

رفتن به بنافت و حسین آباد

سلام بابا. پریروز بود که برای اینکه حال ننه و خاله ثریا عوض بشه رفتیم بنافت..اولین بارمون بود خب. اول راه مهریزو رد کردیم بعد زنگ دوستم آقای موحدنیا بچه مهریزه زدم گفت واسه بنافت باید بیاییم داخل مهریز یابریم بلوار امام علی مهریز...خلاصه از بلوار رفتیم و رفتیم و رفتیم تارسیدیم به بنافت....خیلی بزرگه...کوچه پس کوچه زیاد داره..دنبال امامزاده سیدشمس الدین بودیم که بالاخره پیدا کردیم...خیلیییی هم سرد بود. بادبرف بود.بعداززیارت هم تو میدونگاهی پایین امامزاده چادرزدیم و ناهار خوردیم. خاله ثریا توماشین نشسته بود. چون خیلی سرد بود.... دیروزم که آخرین روز تعطیلات بود رفتیم حسین آباد...مامانی ماکارونی پخته بود...کلی چیزمیز خوردیمو یه کم پیاده روی هم...
7 فروردين 1395

عیدشمامبارک!

سلام بابا. الان نیم ساعت از اولین روز سال 95 گذشته! بامداده...روتخت خسته دراز کشیدمو توهم روتختت خوابیدی. کلی دیروز کارکردیم..جاروزدنو ماشین تمیزکردنو و و و.....حمومن مامانی بردت..امروز صبح که ساعت هشت صبح تحویل ساله میریم سرخاک آقا..دیروزم رفته بودیم سلطانب. یک راه تازه آسفالته بایه تالاب مانند کنارش و باغایی که تازه کفشون سبز شده...همینطور محو تماشای اینا بودیم که یه پیرمرده ساکن اونجا اومد جلووشروع کرد باما صحبت کردن..که اومدین سیزده درکنیدو الان اینجا خطرداره و بیایین بریم خونه ما و ازین جور حرفا..صدا قورباغه ازتالاب میومد که شمامیگفتی قورباغه نمیاد بشینه توماشین ؟!!! خندیدیم بامامانی... بابا نمامونم درحال پیشرفته....منتاها به قول اوست...
1 فروردين 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدیه خدا می باشد